به بهانه سال نو میلادی
کافی بود جلوی آینه بنشانند ، آشفته و پرهیجان ، با فرچه ای شکسته و بلند ، خضابی سیاه بزنند لابلای ریش های پر پشتم .
کافی بود دهان را ، با پنج دندان نیش و بیش ، باز بگذارند ، با پرده های کوتاه شده ی سبیل ها .
کافی بود ، دست هایم را روی کلاه بلند روی سرم ، سرم را سمت دست های بلند ، کافی بود کلاه رنگ دست ها ، گونه ها ، کفایت ها .
حالا ردایی بلند می خواستم ، با آستینی کوتاه ، با قطاری از سم گلوله ها و دو جفت سر گوزن ماده .
کافی ست شب باشد . با خورشیدی نارنجی . روز باشد با اختتامی سرخ . کافی ست از ماه روی زنی کرد بگذرم ، از صحاری عربی ، با جوازی از ایزدی خاموش ، خشمگین .
آنوقت هاست که با شلیک اولین توپ ، کودکی در سوت جمعیت پاشیده شود ، باقی مانده ی کودکی در سیم خاردار ها جامانده به دوربین ها برسد ، و هر مرزی ، بخیه ای باشد بر زخم باز دنیا ...
دنیا ... راستی قرار بود ، این سال نو ، از آفتاب مسیح پایین بیایم و بسته های انفجاری دنیا کمتر شوند ...
■
کافی ست ... پاپانویلی باشی ، که در زمانی بعید ، به وقت سالی اشتباهی ، در خاور میانه ای اشتباهی فرود آمده باشی و در فوج اورادی بریده ، دست های خونیت را به ریش بلند سیاهت بکشی و توبره ات را پر کنی از سر هایی بریده ...
راستی کاج درخت خوبی ست برای اعدام و شرق پر از شاعرانی ست که به عشق های ناتمام معتادند .
حالا سالت مبارک جهان با نعلی وارونه .
مبارک از دوهزار و شانزده تا ، یا بیشتر ، نعشی که بر فراز نیزه ی تاریخ است .
وحید ضیایی
- ۰ نظر
- ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۱