به بهانه تاریخ اردبیات
به نام خدا
گوشه دفتر تا خورده زندگی حرفهایی هست گاه سنگین تر از همه نگاههاو گاه سبکتر از همه خیال.ورق که می زنی گاهی دلت غنج میرود،گاهی دلت مثل مارگزیده می پیچدو می پیچد. دور خودت می پیچی ،کز می کنی ،نفس عمیقی می کشی.افاقه که نکرد شوره زاری می سازی خشکتر از چیجست.
قد راست می کنی .بوی گل و بلبل که به مشام میرسد. عطر بوستانش که به تو برسد وسط,سفره ایستاده ای یا که نه چمباتمه زده ای ،کباب غاز و پلوهای وسط مجمعی مسی با یاقوتهای سرخی که روی آن چیده شده.
فروردین و اردیبهشت و امردادو...همه و همه شکل لیوانی شده اند که تو سر کشیده ای . بوی خاک می آید از تکه نانی که جلوی دماغت گرفته ای و عمیق بو می کشی تا خفه ات نکند لقمه ای که روی دلت مانده، کاش لقمه بود آنچه که روی دلت مانده،وقتی که حرفها مشت می شوند و بست می نشینند در مسیر رفت و آمد نفست...
تیشه هم که باشی جا مانده از روزگار فرهاد جلودارشان نیستی . نمی شود و نمی شود که کنارشان بزنی و گونه هایت نسوزند به خاطر دریاچه های شور دنیا ،که نکند همه آبها و خاکهای دلت را... رسم زمانه عوض شده است که انگار.!
من تنها عاشقم،بدون آنکه خبر داشته باشی.
زهره قاسمی ارجستان
- ۹۵/۰۱/۲۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.